تعداد نظرات
0 دیدگاه
تعداد لایک
1 پسندیدن
تاریخ انتشار
سه شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۱
بازدید
63 نفر
متضاد بازیگوش: آرام، عاقل، معقول
بازیگوش. ( ص مرکب ) مشغول به بازی. ( ناظم الاطباء ). طفلی که گوش بر آواز طفلان دیگر دارد. ( غیاث اللغات ). اطفال هرزه گرد. ( انجمن آرای ناصری ). طفل بازی دوست ، آنچه فارسی زبانان هندوستان به کاف تازی خوانند خطاست. ( آنندراج ) :
چون صدف در بحر طوفان خورده ای هر سالخورد
گشته بازیگوش از اخبار بازیهای ما.
میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ).
میکنم بازی به پند ناصحان
عشق طفلانم چه بازیگوش کرد.
ظهوری ( از آنندراج و انجمن آرای ناصری ).
طفل بازیگوش آرام از معلم می برد
تلخ دارد زندگی بر ما دل خودکام ما.
صائب.
|| دارای عشوه. شهوتی. ( ناظم الاطباء ). شوخ. شنگ. ( غیاث اللغات ). کنایه از شوخ و شنگ باشد. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرای ناصری ) :
همچومژگان هر دو عالم را بهم انداخته ست
از اشارتهای پنهان چشم بازیگوش تو.
صائب ( از آنندراج ).
|| مسرور. شادمان. ( ناظم الاطباء ).
ارائه شده توسط : حسین ایزدی
در وب سایت : پرشین جم