پرشین جم
    • صفحه اصلی
    • سرگرمی ها
    • موسیقی ها
    • مقالات و تحقیق
    • عناوین اخبار
    • انتقاد و پیشنهاد
    1. صفحه اصلی
    2. تحقیق و مقالات
    3. تحقیق در مورد یک شهید

    تحقیق در مورد یک شهید

    تحقیق در مورد یک شهید
    امتیاز دهید ☆★★★★ رتبه 4 از 5

    تعداد نظرات

    7 دیدگاه

    تعداد لایک

    168 پسندیدن

    تاریخ انتشار

    سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۸

    بازدید

    15,594 نفر

    زندگینامه شهید مصطفی احمدی روشن
    تحقیق در مورد یک شهید
    شهید مصطفی احمدی روشن در 17 شهریور سال 1358 در روستای سنگستان استان همدان متولد شد. وی دوران کودکی خود را در خانواده ای فقیر گذراند. خانواده وی در محله ای واقع در پشت امامزاده یحیی همدان به نام محوطه آقاجانی بیگ و در خانه ی اجاره ای و قدیمی، با امکاناتی اندک زندگی می کردند. پدر وی راننده مینی بوس بود و در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران سال های بسیاری را به مبارزه با دشمن بعثی پرداخت.

    وی تحصیلات خود را در زادگاه خویش آغاز کرد. دوره تحصیلی راهنمایی را با رتبه عالی از مدرسه خیام همدان فارغ التحصیل شد و به دبیرستان ابن سینا رفت. شهید احمدی روشن هشتاد و پنجمین شهید دبیرستان ابن سینای همدان است.

    پس از آن نیز در آزمون سراسری سال 77 شرکت کرد و وارد دانشگاه صنعتی شریف تهران شد و سپس در سال 81 از این دانشگاه فارغ التحصیل شد.

    وی دانش آموخته رشته مهندسی پلیمر از دانشگاه صنعتی شریف بود. شهید احمدی روشن با سن پایین حدود 32 سال، دارای مقالات متعدد علمی در رشته پلیمر بود.

    وی در سال 1380ش و در دوران تحصیل خود در این دانشگاه در پروژه ساخت غشاهای پلیمری برای جدا سازی گازها که برای اولین بار در کشور انجام می شد، همکاری داشت.[1] او همچنین دارای چندین مقاله ISI به زبان های انگلیسی و فارسی بود و در زمان شهادت دانشجوی دکترای دانشگاه صنعتی شریف و از نخبگان این دانشگاه به شمار می رفت که مسئولیت معاونت بازرگانی سایت هسته ای نطنز را نیز به عهده داشت.

    به گفته دوستانش وی شخصی ولایتمدار و از شاگردان آیت الله خوشوقت استاد اخلاق تهران بود. شخصی شوخ و باصفا و در عین حال مدیری جدی و قاطع. سرانجام این مرد الهی در 21 دی 1390 پس از خروج از منزل در ساعت ۸:۳۰ صبح توسط یک موتورسیکلت سوار با چسباندن یک بمب مغناطیسی در خیابان گل نبی تهران، میدان کتابی ترور شد. از شهید احمدی روشن یک فرزند به نام «علی» به یادگار مانده است.
    زندگینامه شهید مصطفی چمران
    تحقیق در مورد یک شهید
    وي تحصيلات خود را در مدرسه انتصاريه، نزديك پامنار، آغاز كرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشكده فني دانشگاه تهران ادامه تحصيل داد و در سال 1336 در رشتة الكترومكانيك فارغ‏ التحصيل شد و يك‏سال به تدريس در دانشكدة‌ فني پرداخت.
    وي در همة دوران تحصيل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصيلي شاگردان ممتاز به امريكا اعزام شد و پس از تحقيقات‏علمي در جمع معروف‏ترين دانشمندان جهان در دانشگاه كاليفرنيا و معتبرترين دانشگاه امريكا –بركلي- با ممتازترين درجة علمي موفق به اخذ دكتراي الكترونيك و فيزيك پلاسما گرديد.
    از 15سالگي در درس تفسير قرآن مرحوم آيت‏الله طالقاني، در مسجد هدايت، و درس فلسفه و منطق استاد شهيد مرتضي مطهري و بعضي از اساتيد ديگر شركت مي‏كرد و از اولين اعضاء انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سياسي دوران دكتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملي شدن صنعت‏نفت شركت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداري از نهضت‏ملي ايران در كشمكش‏هاي مرگ و حيات اين دوره بود. بعد از كودتاي ننگين 28 مرداد و سقوط حكومت دكتر مصدق،‌ به نهضت مقاومت ملي ايران پيوست و سخت‏ترين مبارزه‏ها و مسئوليت‏هاي او عليه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ايران، بدون خستگي و با همه قدرت خود، عليه نظام طاغوتي شاه جنگيد و خطرناك‏ترين مأموريت‏ها را در سخت‏‏ترين شرايط با پيروزي به انجام رسانيد.
    پس از يأس دشمن از تسخير اهواز، صدام سخت به فتح سوسنگرد دل‏بسته بود تا روياي قادسيه را تكميل كند و براي دومين‏بار به آن شهر مظلوم حمله كرد و سه روز تانك‏هاي او شهر را در محاصره گرفتند و روز سوم تعدادي از آنان توانستند به داخل شهر راه يابند.
    چمران كه از محاصره تعدادي از ياران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت برآشفته بود، ‌با فشار و تلاش فراوان خود و آيت‏الله خامنه‏اي، ارتش را آماده ساخت كه براي اولين‏بار دست به يك حمله خطرناك و حماسه‏‏آفرين نابرابر بزند و خود نيز نيروهاي مردمي و سپاه پاسداران را در كنار ارتش سازماندهي كرد و با نظمي نو و شيوه‏اي جديد از جانب جادة اهواز- سوسنگرد به دشمن يورش بردند. شهيدچمران پيشاپيش يارانش، به شوق كمك و ديدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوي اين شهر مي‏شتافت كه در محاصرة تانك‏هاي دشمن قرار گرفت. او ساير رزمندگان را به سوي ديگري فرستاد تا نجات يابند و خود را به حلقة‌ محاصرة دشمن انداخت؛ چون آنجا خطر بيشتر بود و او هميشه به دامان خطر فرو مي‏رفت. در اين هنگام بود كه نبرد سختي درگرفت؛ نيروهاي كماندوي دشمن از پشت تانك‏ها به او حمله كردند و او همچون شيري در ميدان، در مصاف با دشمن متجاوز از نقطه‏اي به نقطه‏اي ديگر و از سنگري به سنگري ديگر مي‏رفت. كماندوهاي دشمن او را زير رگبار گلولة خود گرفته بودند، تانك‏ها به سوي او تيراندازي مي‏كردند و او شجاعانه بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شديد آنها سريع، چابك، برافروخته و شادان از شوق شهادت در ركاب حسين(ع) و در راه حسين(ع). در روز قبل از تاسوعا، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغيير مي‏داد. در همين اثناء، هم‏رزم باوفايش به شهادت رسيد و او يك‏تنه به نبرد حسين‏گونه خود ادامه مي‏داد و به سوي دشمن حمله مي‏برد. هرچه تنور جنگ گرم‏تر كي‏شد و آتش حمله بيشتر زبانه مي‏كشيد، چهرة ملكوتي او، اين مرد راستين خدا و سرباز حسين(ع)، گلگون‏تر وشوق به شهادتش افزون‏تر مي‏شد تا آنكه در حين «رقص چنين ميانه ميدان» از دو قسمت پاي چپ زخمي شد. خون گرم او با خاك كربلاي خوزستان درهم آميخت و نقشي زيبا از شجاعت و عشق به شهادت و تلاش خالصانه در راه خدا آفريد و هنوز هم گرمي قطرات خون او گرمي‏بخش رزمندگان باوفاي اسلام و سرخي خونش الهام‏بخش پيروزي نهايي و بزرگ آنان است.
    پاي زخمي بر يك كاميون عراقي حمله برد. سربازان صدام از يورش اين شير ميدان گريخته و او به كمك جوان چابك ديگري كه خود را به مهلكه رسانده بود، به داخل كاميون نشست و با لباني متبسم، ديگران را نويد پيروزي مي‏داد.
    زخمي شدن سردار پرافتخار اسلام، در نزديكي دروازة سوسنگرد، شور و هيجاني آميخته با خشم و اراده و شجاعت در ياران او و ساير رزمندگان افكند كه بي‏محابا به پيش تاختند و شهر قهرمان و مظلوم سوسنگرد و جان چند صد تن رزمندة مؤمن را از چنگال صداميان نجات بخشيدند. دكتر چمران با همان كاميوني كه خود را به بيمارستاني در اهواز رسانيد و بستري شد، اما بيش از يك شب در بيمارستان نماند و بعد از آن به مقر ستاد جنگ‏هاي نامنظم و دوباره با پاي زخمي و دردمند به ارشاد ياران وفادار خود پرداخت. جالب اينجا بود كه در همان شبي كه در بيمارستان بستري بود، جلسة مشورتي فرماندهان نظامي (تيمسار شهيدفلاحي، فرماندة لشگر 92، شهيد كلاهدوز، مسئولين سپاه و سرهنگ محمد سليمي كه رئيس ستاد او بود)، استاندار خوزستان و نمايندة امام در سپاه پاسداران (شهيدمحلاتي) در كنار تخت او در بيمارستان تشكيل شد و درهمان حال و همان شب، پيشنهاد حمله به ارتفاعات الله‏كبر را مطرح كرد.
    اصرار و پيشنهاد مسئولين و دوستانش، حاضر به ترك اهواز و ستاد جنگ‏هاي نامنظم و حركت به تهران براي معالجه نشد و تمام مدت را در همان ستاد گذراند، در حالي كه در كنار بسترش و در مقابلش نقشه‏هاي نظامي منطقه، مقدار پيشروي دشمن و حركت نيروهاي خودي نصب شده بود و او كه قدرت و ياراي به جبهه رفتن نداشت، دائماً به آنها مي‏نگريست و مرتب طرح‏هاي جالب و پيشنهادات سازنده در زمينه‏هاي مختلف نظامي، مهندسي و حتي فرهنگي ارائه مي‏داد. كم‏كم زخم‏هاي پاي او التيام مي‏يافت و او ديگر نمي‏توانست سكون را تحمل كند و با چوب زيربغل به پا خاست و بازهم آمادة رفتن به جبهه شد.
    به دنبال نبرد بيست و هشتم صفر (پانزدهم دي‏ماه 59) كه منجر به شكست قسمتي از نيروهاي ماشد و فاجعة هويزه به بار آمد، ديگر تاب نشستن نياورد، تعدادي از رزمندگان شجاع و جان بر كف را از جبهه فرسيه انتخاب كرد و با چند هليكوپتر كه خود فرماندهي آنها را بر عهده داشت، با همان چوب زيربغل دست به عملي بي‏سابقه و انتحاري زد. او در حالي كه از درد جنگ به خود مي‏پيچيد و از ناراحتي مي‏خروشيد، آمادة حمله به نيروهاي پشت جبهه و تداركاتي دشمن در جاده جفير به طلايه شد كه به خاطر آتش شديد دشمن، هليكوپترها نتوانستند از سد آتش آنها از منطقه هويزه بگذرند و حملة هوايي دشمن هليكوپترها را مجبور به بازگشت ساخت كه وي از اين بازگشت سخت ناراحت و عصباني بود.
    بالاخره در اسفند ماه 59 چوب زيربغل را نيز كنار گذاشت و با كمي ناراحتي راه مي‏رفت و همراه با هم‏رزمانش از يكايك جبهه‏هاي نبرد در اهواز ديدن كرد.
    از زخمي شدن، ‌اولين‏بار، براي ديدار با امام امت و عرض گزارش عازم تهران شد. به حضور امام رسيد و حوادثي را كه اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عمليات و پيشنهادات خود را ارائه داد. امام امت(ره) پدرانه و با ملاطفت خاصي به سخنانش گوش مي‏داد، او و همة رزمندگان را دعا مي‏كرد و رهنمودهاي لازم را ارائه مي‏داد.
    چمران از سكون و عدم تحركي كه در جبهه‏ها وجود داشت دائماً رنج مي‏برد و تلاش مي‏كرد كه با ارائه پيشنهادات و برنامه‏هاي ابتكاري حركتي بوجود آورد و اغلب اين حركت‏ها را توسط رزمندگان شجاع و جان‏بركف ستاد نيز عملي مي‏ساخت. او اصرار داشت كه هرچه زودتر به تپه‏هاي الله‏اكبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگ چزابه كه نزديكي مرز است، رسانده تا ارتباط شمالي و جنوبي نيروهاي عراقي و مرز پيوسته آنان قطع شود. بالاخره در سي‏ويكم ارديبهشت ماه سال شصت، با يك حملة‌ هماهنگ و برق‏آسا، ارتفاعات الله‏اكبر فتح شد كه پس از پيروزي سوسنگرد بزرگترين پيروزي تا آن زمان بود. شهيد چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمرة اولين كساني بود كه پاي به ارتفاعات الله‏اكبر گذاشت؛ درحالي كه دشمن زبون هنوز در نقاطي مقاومت مي‏كرد. او و فرماندة شجاعش ايرج رستمي، دو روز بعد، با تعدادي از جان بركفان و ياران خود توانستند با فداكاري و قدرت تمام تپه‏هاي شحيطيه (شاهسوند) را به تصرف درآوردند، درحالي كه ديگران در هاله‏اي از ناباوري به اين اقدام جسورانه مي‏نگريستند.
    از پيروزي ارتفاعات الله‏اكبر، اصرار داشت نيروهاي ما هرچه زودتر، قبل از اينكه دشمن بتواند استحكاماتي براي خود ايجاد كند، به سوي بستان سرازير شوند كه اين كار عملي نشد و شهيدچمران خود طرح تسخير دهلاويه را با ايثار و گذشت و فداكاري جان بر كف ستاد جنگ‏هاي نامنظم و به فرماندهي ايرج رستمي عملي ساخت.
    دهلاويه، در نوع خود عملي جسورانه و خطرناك و غرورآفرين بود. نيروهاي مؤمن ستاد پلي بر روي رودخانة كرخه زدند، پلي ابتكاري و چريكي كه خود ساخته بودند. از رودخانه عبور كردند و به قلب دشمن تاختند و دهلاويه را به ياري خداي برگ فتح كردند. اين اولين پيروزي پس از عزل بني‏صدر از فرماندهي كل قوا بود كه به عنوان طليعة پيروزي‏هاي ديگر به حساب آمد.
    سي‏ام خردادماه سال شصت، يعني يك‏ماه پس از پيروزي ارتفاعات الله‏اكبر، در جلسة فوق‏العاده شورايعالي دفاع در اهواز با حضور مرحوم آيت‏الله اشراقي شركت و از عدم تحرك وسكون نيروها انتقاد كرد و پيشنهادات نظامي خود، از جمله حمله به بستان را ارائه داد.
    آخرين جلسة شورايعالي دفاع بود كه شهيدچمران در آن شركت داشت و فرداي آن روز، روز غم‏انگيز و بسيار سخت و هولناكي بود.
    سي‏ويكم خردادماه شصت، ايرج رستمي فرمانده منطقه دهلاويه به شهادت رسيد و شهيد دكترچمران به شدت از اين حادثه افسرده و ناراحت بود. غمي مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمي را فرا گرفته بود. دسته‏اي از دوستان صميمي او مي‏گريستند و گروهي ديگر مبهوت فقط به هم مي‏نگريستند. از در و ديوار، ‌از جبهه و شهر، بوي مرگ و نسيم شهادت مي‏وزيد و گويي همه در سكوتي مرگبار منتظر حادثه‏اي بزرگ و زلزله‏اي وحشتناك بودند. شهيدچمران، يكي ديگر از فرماندهانش را احضار كرد و خود او را به جبهه برد تا در دهلاويه به جاي رستمي معرفي كند و در لحظة حركت وي، يكي از رزمندگان با سادگي و زيبايي گفت: «همانند روز عاشورا كه يكايك ياران حسين(ع) به شهادت رسيدند، عباس علمدار او (رستمي) هم به شهادت رسيد و اينك خود او همانند ظهر عاشوراي حسين(ع) آمادة حركت به جبهه است.»
    هنگام خروج از ستاد با او وداع مي‏كردند و با نگاه‏هاي اندوه‏بار تا آنجا كه چشم مي‏ديد و گوش مي‎‏شنيد، او و همراهانش را دنبال مي‏كردند و غمي مرموز و تلخ بر دلشان سنگيني مي‏كرد.
    چمران، شب قبل در آخرين جلسة مشورتي ستاد، يارانش را با وصاياي بي‏سابقه‏اي نصيحت كرده بود و خدا مي‏داند كه در پس چهرة ساكت و آرام ملكوتي او چه غوغا و چه شور و هيجاني از شوق رهايي، رستن از غم و رنج‏ها، شنيدن دروغ و تهمت‏ها و دم‏برنياوردن‏ها و از شوق شهادت برپا بود. چه بسيار ياران باوفاي او به شهادت رسديه بودند و اينك او خود به قربانگاه مي‏رفت. سال‏ها ياران و تربيت‏شدگان عزيزش در مقابل چشمانش و در كنارش شهيد شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتياق شهادت سوخت، ولي خداي بزرگ او را در اين آزمايش‏هاي سخت محك مي‏زد و مي‏آزمود، او را هر چه بيشتر مي‏گداخت و روحش را صيقل مي‏داد تا قرباني عاليتري از خاكيان را به ملائك معرفي نمايد و بگويد: اني اعلم مالاتعلمون. «من چيزهايي مي‏دانم كه شما نمي‏دانيد.»
    طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بين راه مرحوم آيت‏الله اشراقي و شهيد تيمسار فلاحي را ملاقات كرد. براي آخرين‏بار يكديگر را بوسيدند و بازهم به حركت ادامه داد تا به قربانگاه رسيد. همة رزمندگان را در كانالي پشت دهلاويه جمع كرد، شهادت فرمانده‏شان، ايرج رستمي را به آنها تبريك و تسليت گفت و با صدايي محزون و گرفته از غم فقدان رستمي، ولي نگاهي عميق و پرنور و چهره‏اي نوراني و دلي والامال از عشق به شهادت و شوق ديدار پروردگار، گفت: «خدا رستمي را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، مي‏برد.»
    خداوند ثابت كرد كه او را دوست مي‏دارد و چه زود او را به سوي خود فراخواند.
    تمام شد، با همة رزمندگان خداحافظي و ديده‏بوسي كرد، به همة سنگرها سركشي نمود و در خط مقدم، در نزديك‏ترين نقطه به دشمن، پشت خاكريزي ايستاد و به رزمندگان تأكيد كرد كه از اين نقطه كه او هست، ديگر كسي جلوتر نرود، چون دشمن به خوبي با چشم غيرمسلح ديده مي‏شد و مطمئناً دشمن هم آنها را ديده بود. آتش خمپاره كه از اولين ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمي قرباني‏هاي ديگري نيز گرفته بود، باريدن گرفت و دكتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از كنارش متفرق شوند واز هم فاصله بگيرند. يارانش از او فاصله گرفتند و هر يك در گودالي مات و مبهوت در انتظار حادثه‏اي جانكاه بودند كه خمپاره‏ها در اطراف او به زمين خورد و با اصابت يكي از خمپاره‏هاي صداميان، يكي از نمونه‏هاي كامل انساني كه ماية‌ مباهات خداوند است، يكي از شاگردان متواضع علي(ع) و حسين(ع)، يكي از عارفان سالك راه حق و حقيقت و يكي از ارزشمندترين انسان‏هاي علي‏گونه و يكي از ياران باوفاي امام‏خميني(ره) از ديار ما رخت بربست و به ملكوت اعلي پيوست.
    خمپارة دشمن به پشت سر دكتر چمران اصابت كرد و تركش‏هاي ديگر صورت و سينة دو يارش را كه در كنارش ايستاده بودند، شكافت و فرياد و شيون رزمندگان و دوستان و برادران باوفايش به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاري بود و چهرة ملكوتي و متبسم و در عين‏حال متين و محكم و موقر آغشته به خاك و خونش، با آنكه عميقاً سخن‏ها داشت، ولي ظاهراً ديگر با كسي سخن نگفت و به كسي نگان نكرد. شايد در آن اوقات، همانطوري كه خود آرزو كرده بود، حسين(ع) بر بالينش بود و او از عشق ديدار حسين(ع) و رستن از اين دنياي پر از درد و پيوستن به روح، به زيبايي، به ملكوت اعلي و به ديار مصفاي شهيدان، فرصت نگاهي و سخني با ما خاكيان را نداشت.
    بيمارستان سوسنگرد كه بعداً به نام شهيد دكترچمران ناميده شد، كمك‏هاي اوليه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولي افسوس كه فقط جسم بي‏جانش به اهواز رسيد و روح او سبكبال و با كفني خونين كه لباس رزم او بود، به ديار ملكوتيان و به نزد خداي خويش پرواز كرد و نداي پروردگار را لبيك گفت كه: «ارجعي الي ربك راضيه مرضيه»
    شهادت انسان‏ساز سردار پرافتخار اسلام، اين فرزند هجرت و جهاد و شهادت و اسوه حركت و مقاومت، نه تنها مردم اهواز و خوزستان بلكه امت مسلمان ايران و شيعيان محروم لبنان به پا خاستند و حتي ملل مستضعف و زاده دنيا غرق در حسرت و ماتم گرديدند.
    خروشان مردم حق‏شناس ما، خشمگين از اين جنايت صدام و اندوهبار و اشك‏آلود،‌ پيكر پاك او را در اهواز و تهران تشييع كردند كه «انالله و انّااليه راجعون.»
    ، اين‏چنين زندگي سراسر تلاش و مبارزة خالصانه و عارفانه در راه خداي او آغاز گشت و اين‏چنين در كربلاي خوزستان در جهاد و نبرد روياروي عليه باطل، حسين‏گونه به خاك شهادت افتاد و به ملكوت اعلي عروج كرد و به آرزوي ديرين خود كه قرباني شدن عاشقانه در راه خدا بود، نايل گشت. خدايش رحمت كند و او را با حسين(ع) و شهداي كربلا محشور گرداند.
    زندگینامه یک شهید از زبان خودش

    تحقیق درباره یک شهید

    زندگینامه شهید حسن بهمنی
    تحقیق در مورد یک شهید
    قرارگاه خاتم الانبیاء چهار (ص) ، حاج علی هاشمی،حاج حمیدرمضانی شناسایی هورابداع عملیات آبی وخاکی کلماتی آشنا برای امت شهیدپرور ما بالاخص خوزستانی های با غیرت اند. شهید حسن بهمنی ازیاران سردارشهید حاج مهدی نریمی وازفداکاران قرارگاه خاتم الانبیاء چهار (ص) ، او درحوزه مخابرات دراین مجموعه عظیم وموثر خوش درخشیدونقشی بسزا درانجام ماموریت های این قرارگاه بعهده داشت وتا آخرین لحظه کنار مرادخویش حاج مهدی ماند تا اینکه به فیض شهادت نائل آمد وسرانجام بعد از23سال دوری وغربت پیکرمطهرش تفحص یافت ودرکنار تربت پاک فرماندهان دلاورش حاج علی هاشمی وحاج مهدی نریمی به خاک سپرده شد.
    زندگی نامه و وصیت نامه شهید مرحمت بالازاده
    زندگی نامه و وصیت نامه شهید مرحمت بالازاده
    نام: مرحمت
    نام خانوادگی: بالازاده
    تاریخ تولد: 17 /3/ 1349
    تاریخ شهادت: 21 /12/ 1363
    محل شهادت: جزیره مجنون از جزایر جنوب

    عملیات: بدر

    زندگی نامه

    در هفدهم خردادماه 1349 در یك كیلومتری تازه كند «انگوت» در روستای «چای گرمی»، خانواده ای صاحب فرزندان دوقلویی می شوند كه یكی از آنها نیامده به سوی پروردگار بر می گردد و آن یكی برای خانواده اش تحفه ای می ماند. خانواده نام "مرحمت" را برایش بر می گزینند.

    پدرش "حضرتقلی" در روستاهای اطراف دستفروشی می كرد و مادرش هم به كارهای خانه مشغول بود. مرحمت از اوایل كودكی جسور بود به طوری كه مادرش به او می گوید: «می ترسم چشم بخوری و نظر شوی»

    بالاخره تحصیلاتش را تا ابتدایی ادامه می دهد و همین مواقع مصادف می شود با پیروزی انقلاب اسلامی و بعد از آن شروع جنگ تحمیلی.

    مرحمت دیگر نمی تواند تحمل كند و می خواهد در دوران ابتدایی به جبهه اعزام شود ولی هیچ كس تصورش را هم نمی كند كه او می خواهد به مناطق عملیاتی برود.

    بالاخره مرحمت وارد بسیج می شود و توانایی های خود را نشان می دهد. در پایان دوره آموزشی در امتحان تیراندازی، مرحمت در كل گردان نفر پنجم شده و تعجب همگان را برانگیخته بود. ولی با تمام اینها به خاطر سن كمش با اعزام او مخالفت می كردند. چندین بار در مراحل اعزام در گرمی و اردبیل، و در خان آخر در تبریز اجازه اعزام به او داده نمی شود.

    مرحمت سرش را پائین انداخته و با حسرت می گوید: "اینها به من می گویند سن تو كم است اما خیال كرده اند، هر طوری شده من باید خودم را به جبهه برسانم".

    او به هر دری می زند تا اینكه فرجی پیدا شود. اما واقعاً هم سن و هم هیكل او در قد و قواره جنگ نبود.

    مرحمت تكلیف خود را شناخته بود و بر اساس آن تكلیف باید به جبهه می رفت، لذا برای رسیدن به هدف، تصمیم بزرگی می گیرد و خود را به تنهایی و با مشقت هر چه تمام تر به پایتخت می رساند و به ملاقات رئیس جمهور می رود. با چه مشكلاتی وارد ساختمان ریاست جمهوری می شود، بماند.

    رئیس جمهور وقت حضرت آیت الله خامنه ای مد ظله را ملاقات می كند. در آن ملاقات به حضور حضرت قاسم (ع) در واقعه عاشورا و 13 ساله بودن آن بزرگوار اشاره می كند و می گوید "اگر من 12 ساله اجازه حضور در جبهه ندارم، پس از شما خواهش می كنم كه دستور بدهید بعد از این روضه حضرت قاسم (ع) خوانده نشود."

    حرف های مرحمت رئیس جمهور را تحت تأثیر قرار داد و ایشان دست خطی با این مضمون می نویسد كه «مرحمت عزیز می تواند بدون محدودیت به منطقه اعزام شود» یعنی مجوزی بسیار معتبر كه نوجوانی با این قد و قواره ولی شجاع و نترس از رئیس جمهور می گیرد، جای هیچ حرفی و حدیثی را باقی نمی گذارد.

    توانایی های او در منطقه عملیاتی و در چندین عملیات، رابطه او با شهید باكری و اینكه شهید باكری به منظور تبلیغ و روحیه دادن به رزمندگان دیگر كه چنین فردی با سن كم، رو در روی دشمن می ایستد و جان فشانی می كند، مرحمت را برای دیگران الگویی می خواند.
    مرحمت با آن جثه كوچك، قیافه معصومانه و دوست داشتنی، به فرمانده روحیه بچه ها تبدیل شده بود. نقل داستان و رشادت ها و شجاعت های او در میدان نبرد، موجب تقویت روحیه رزمندگان بود.

    از جمله مسایل جالب درباره زندگی شهید بالازاده این است که هر زمانی این شهید بزرگوار برای مرخصی به پشت جبهه می آمده به درخواست امام جمعه شهر، قبل از خطبه های نماز جمعه برای مردم سخنرانی و آنها را برای رفتن به جبهه تشویق می كرد.

    مرحمت در یكی از عملیات ها كه در حال برگشت به موقعیت خودشان بود، با نیروهای دشمن مواجه می شود و این در حالی بوده است كه آن شهید قهرمان اسلحه ای هم در اختیار نداشته است، ولی ناگهان متوجه شیئی می شود و آن را بر می دارد و به عربی می گوید: "قف" یعنی "ایست" آنها از ترس و وحشت تسلیم او می شوند و مرحمت در تاریكی شب آنها را به مقر می آورد.

    افسر عراقی دستگیر شده به فرمانده ایرانی می گوید: "می خواهم از شما یك سوال بپرسم. من خودم در چند كشور دوره چریكی دیده ام ولی تابحال اسلحه ای كه سرباز شما بدست داشت را ندیده ام" نگو كه مرحمت كه به دستشویی رفته بود و اسلحه هم نبرده بود، متوجه اگزوز لودر می شود كه به زمین افتاده و آن را بر می دارد و عراقیها هم از خوفی كه خداوند بر دل آنها گذاشته بود، آن را اسلحه ای پیشرفته می بینند و مرحمت برای اینكه نیروهای دشمن را خوار و ذلیل نشان بدهد، به جای اینكه اگزوز را بیاورد آفتابه را می آورد و می گوید "من با این اسلحه شما را اسیر گرفته ام" این حرف باعث انفجار خنده در بین رزمندگان اسلام و باعث شرمساری نیروهای عراقی می شود.

    مرحمت حدود سه سال در جبهه ها، جنگ كرده بود تا اینكه 21 اسفند 1363 در عملیات بدر در جزایر جنوب به درجه رفیع شهادت كه كمتر از آن حق او نبود نایل می آید.
    «مرحمت بالازاده» روز 21 اسفند 1363 در عملیات «بدر» در جزیره مجنون شهید شد؛ در عملیاتی که شهید «مهدی باکری» هم در آن به آسمان پرگشود.

    برای شادی روح و علو درجاتش فاتحه ای نثار کنیم...

    وصیت نامه
    به نام خداوند بخشنده مهربان
    از اینجا وصیت نامه ام را شروع می‌کنم. با سلام بیکران به پیشگاه منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) و با سلام بیکران به رهبر مستضعفان، ابراهیم زمان، خمینی بت شکن و با سلام بی کران به مردم ایثارگر و شهید پرور ایران، که همچون امام حسین(ع) و لیلا، پسرشان را به دین اسلام قربانی می‌دهند.
    آری ای ملت غیور شهید پرور ایران! درود بر شما! درود برشما که همیشه در مقابل کفر ایستاده اید و می‌ایستید تا آخرین قطره خونتان.
    درود برشما ای ملت ایران! ای مشعل داران امام حسین! تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحو احسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید.
    و ای پدر و مادر عزیزم ! اگر این پسرتان در راه اسلام به شهادت برسد، افتخار کنید که شما هم از خانواده شهدا برشمرده می‌شوید.
    ای پدر و مادر عزیزم! از شما تقاضایی دارم . اگر من شهید بشوم گریه نکنید. اگر گریه بکنید به شهدای کربلا و شهدای کربلای ایران گریه بکنید تا چشم منافقان کور بشود و بفهمند که ما برای چه می‌جنگیم. حالا معلوم است که راه تنها یک راه است که آن راه هم راه اسلام و قرآن است. و آخر وصیت می‌کنم راه شهیدان را ادامه بدهید و اسلحه شان را نگذارید در زمین بماند.
    و مادرم و پدرم چنانچه من می‌دانم لیاقت شهادت را ندارم ولی اگر خداوند بخواهد که شهید بشوم مرا حلال کنید و من هم شهادت را جز سعادت نمی دانم. یعنی هر کس که شهید می‌شود خوش به حالش که با شهدا همنشین می‌شود. و از تمام همسایه‌ها و از هم روستایی هایمان می‌خواهم که اگر از من سخن بدی شنیده اید و کارهای بدی دیده اید حلال بکنید. و برادرانم اسحله ام را نگذارند در جا بماند و خواهرانم با حجاب با دشمنان جنگ کنند. خدایا تو را قسم می‌دهم که اگر گناهانم را نبخشی از این دنیا به آن دنیا نبر.
    خدایا خدایا تو را قسم می‌دهم به من توفیق سربازی امام زمان(عج) و نائب برحق او خمینی بت شکن را قرار دهی. تا در راه آنها اگر هزاران جان داشته باشم قربانی بدهم.
    کودکی وتحصیلات پاسدار رشیداسلام شهیدحسن بهمنی :
    روزهای آغازقیام روح الله درقم (اول شهریورسال1341هـ ش) نوزادی درروستای کل محمدحسین ازتوابع شهرستان رامهرمزچشم به جهان گشود.
    حسن ازپدرومادری متین ، روستازاده وباصفا متولد گردید ودرخانواده مذهبی رشد ونضج یافت . پدرش کشاورز ومادرش حکیم محلی روستابود. نقل میکنند: وقتی حسن یک ساله بود ، مریض شد،مریضی اوسخت وسخت تر می شد، داروها حال بداورابهترنکرد تاآنجا که ازاوناامید گشتند،تنها مادربودکه امیدواربود،قلب های مادران چیزی دریافت می کند که دیگران از آن محروم هستند.
    حسن خوب شدوازیک قدمی مرگ برگشت اما چرا؟ مشخص نبود که چه رازی بود که خداوند اراده کرده است که اورا زنده نگهدارد.چرائیش راسالهای بعد فهمیدند. سالهای حماسه وجنگ ، حسن زنده ماند تادرسخت ترین روزهای ملت ایران درمیان آنها باشد واز همه چیزاین ملت خوب دفاع کند.
    وقتی 7ساله شد به دبستان صدررفت، 5سال دبستان رادراین مسیرگذراند دبستان که تمام شد به شهررفت تادوره راهنمایی رابخواند. دوره راهنمایی که تمام شدانقلاب شده بود وجنگ شروع شد.
    ازویژگیهای بارزشهیدحسن بهمنی این بودکه دردوران کودکی ونوجوانی نه تنها ظلم پذیر نبود بلکه اگر به کسی ظلم می شد به کمک آن می رفت واز آن دفاع جانانه می کرد علاوه بر روحیه ظلم ستیزی شهید ایشان در روستا بنا به شرایطی موجود به کمک دیگر دوستان وهمکلاسیهای خود اقدام به احداث پل چوبی جهت تردد دانش آموزان ومردم روستا می نمود ( به نقل از هم کلاسی ودوست نوجوانی ایشان آقای زاهد ولی زاده ) " اول دبیرستان را درمدرسه امام جعفرصادق(ع) شهرستان رامهرمزسپری کرد. سال دوم دبیرستان رابدلیل حضور درجنگ به شهرستان اهواز آمد و دردبیرستان ابوذرمحله حصیرآباد به پایان رساند.
    سوابق وفعالیت های انقلابی شهیدحسن بهمنی :
    شهید حسن بهمنی همانند دیگرهموطنان به ندای پیرجماران خمینی کبیر(ره) به مبارزه با عوامل رژیم طاغوت پرداخت وهمواره در راهپیمایی هایی که درشهرستان رامهرمزعلیه رژیم طاغوت برگزارمی شد شرکت فعال داشت پس از سرنگونی رژیم طاغوت به عضویت انجمن اسلامی روستا درآمد زیرا درآن ایام هنوزشوراهای روستایی تشکیل نشده بودند ومردم دارای مشکلات اقتصادی واجتماعی وفرهنگی عدیده ای بودند شهید بهمنی ازطریق تشکیل انجمن اسلامی به رفع مشکلات مردم روستا می پرداخت.
    شهیدحسن بهمنی به منظوررفع فقرفرهنگی وبالا بردن سطح آگاهی های عمومی مردم روستا اقدام به تاسیس کتابخانه عمومی نموده است که ازبرکت این اقدامات مدیران وانسان هایی بسیارآگاه ،متدین وآشنابه اموردرسطح شهرستان وحتی استان به خدمتگذاری مشغول هستند.
    محمد حسین همرزم وبردار شهید حسن بهمنی چگونگی خواستگاری وازدواج او را چقدرزیبا بیان می کند.
    روزی حسن از سر حجب وحیا موضوع ازدواج را با من مطرح نمود ونظرم را خواست ، ایشان گفت که قصد ازدواج با دختر خاله ام را دارم ومن از پیشنها د او خیلی خوشحال وخرسند شدم زیرا انتخاب حسن همانند دیگر انتخابهایش خیلی زیبا بود چون ایشان در راستای عمل به سنت حسنه رسول الله (ص) دختری عفیف ، مومنه وپاک دامن از خانواده ای مذهبی ومتدین ومحترم را انتخاب کرده بود . همسر شهید بهمنی نقل می کند حسن پسر خاله من وفردی مومن ، متدین وهمواره صله رحم را رعایت می نمود ، حسن به حل مشکلات فامیل وبستگان اهمیت ویژه قائل بود وهمیشه در حل مشکلات پیش قدم بود در ادامه همسر شهید بهمنی می فرماید پس ازدواج وشناخت کامل بنده ازاو، ایشان بیشتر وقت خود را به خدمت گذاری به نظام مقدس اسلامی وحضور درمناطق عملیاتی سپری می نمود حسن حتی زمانیکه در اهواز حضور داشت صبح زود به کار می رفت وآخر شب به خانه باز می گشت . حاصل ازدواج کوتاه مدت ما یک پسر به نام محمد ودو دختر بنام های فاطمه وزینب می باشد او هرگز زینب را ندید زیرا پیش از تولدش به درجه رفیع شهادت نائل آمد. که البته حسن در دیدار آخر با برادر و خانواده بعد از مقدمه چینی بیان می کند این سفر آخر من است ودیگر برنمی گردم وحتی جنازه من هم بر نمی گردد. که همین اتفاق رخ داد وپیکر پاک ومطهرش بعداز 23 سال چشم انتظاری به خانواده او بازگشت.
    چگونگی ورود به سپاه ونقش شهیددردوران دفاع مقدس :
    ابراهیم برادربزرگ حسن ، افسر توپحانه لشکر92زرهی ارتش در اهواز بود. با آغازجنگ ، حسن به کمک برادرش رفت تا بعنوان نیروی مردمی مشغول به خدمت شود ، پس ازبازگشت به رامهرمز بلادرنگ به سپاه شهرستان رامهرمزمراجعه نمود ودرسال 1359به عضویت نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد،حسن بدلیل روحیه شهادت طلبی که داشت حضوردرجبهه های حق علیه باطل راغنیمت شمرد و درعملیات های مختلف شرکت جست ،عملیات ثامن الائمه که منجربه شکست حصرآبادان گردید.عملیات طریق القدس (آزادسازی بستان) دراین عملیات مجروح شد وبه بیمارستان راه آهن تهران اعزام ودرآنجا درمان شد،عملیات فتح المبین ، بیت المقدس ....
    انتخاب مخابرات به عنوان بخش تخصصی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درجنگ:
    مخابرات از زمانهای گذشته تا به امروز مورد توجه انسانها بوده وهست ،مخابرات درجنگ 8ساله نقش موثری در پیشبرداهداف عملیاتی وپشتیبانی داشت.سپاه ششم امام جعفرصادق(ع) که متولی لشکرها وتیپ ها ازمنطقه دشت عباس تا اروندرود بوده است ، دارای بخش های تخصصی ازجمله مخابرات ، مهندسی ، توپخانه ، بهداری.... بوده است که این بخش ها ، لشکرها وتیپ ها را پشتیبانی می کردند.
    مخابرات درسپاه ششم امام جعفرصادق(ع) هم ازچنین قاعده ای برخورداربود واگرنگوییم نقش مخابرات ازدیگربخش های تخصصی بیشتر نبود کمترهم نبود. بنابراین مخابرات پل ارتباطی میان فرماندهان لشکرها وتیپ ها ، گردانها با فرمانده سپاه ششم امام جعفرصادق(ع) بوده است مخابرات دارای مجموعه های مختلفی ازجمله ارتباطات رادیویی ، ارتباطات زیرساختی ، امنیت فرکانس ، جنگ الکترونیک ، تدارکات وغیره بوده است . ارتباطات رادیویی دربخش مخابرات رکن اساسی محسوب می شد. زیرا ارتباط گردانها درعملیات ها همواره بی سیم بوده است ، بنابراین ارتباطات رادیویی نقش موثری درمخابرات زمان جنگ ایفا می کرد.سرلشکرشهید حاج علی هاشمی بدلیل اهمیت مخابرات ونقش موثرمخابرات درپشتیبانی ازجنگ بدنبال فردی جسور، مدیرومدبر، با تجربه وتخصص برای تصدی مخابرات بود.

    درنتیجه حاج مهدی نریمی را برای این امرخطیر یافت ، حاج مهدی نریمی پس ازاینکه به فرماندهی مخابرات سپاه ششم امام جعفرصادق(ع) منصوب شد برای مجموعه تخصصی تحت امرخود افرادی را انتخاب می کردولی ازآنجایی که ارتباطات رادیویی از حساسیت ویژه ای برخورداربوده برروی این مجموعه وانتخاب مسئول برای این پست مهم تمرکزبیشتری کرد دراین راستا دقت لازم را بعمل آورد ودرنهایت حسن بهمنی که ازهوش وذ کاوت ، شجاعت ، مدیریت وتخصص لازم برخوردار بود را بعنوان مسئول ارتباطات رادیویی ومخابرات قرارگاه تاکتیکی خاتم4(ص) منصوب نمود.
    ویژگیهای مدیریت عمومی شهید حسن بهمنی درحوزه ارتباطات رادیویی مخابرات:
    1- ولایت مداری شهید حسن بهمنی : شهید حسن بهمنی اعتقاد داشت رضایت فرمانده یعنی رضایت امام (ره) ورضایت امام یعنی رضایت خداوند متعال می باشد لذا ایشان در سلسه مراتب اعتقاد داشت که اطاعت از فرماندهی اطاعت ازولایت واطاعت از ولایت بی واسطه اطاعت از خدواند عزوجل می باشد که این موضوع ما رابه یاد خاطره ای که به نقل از همرزمش برادر علی قنبر ی نقل شده انداخت ایشان می فرما ید عازم مشهد مقدس جهت زیارت آقا ومولایما ن حضرت امام علی ابن موسی الرضا (ع) بودیم در نیمه راه از ایشان پرسیدم حسن حالاکه به پا بوس آقایمان می رویم ازاو چه طلب می کنی ایشان گفت تعجیل در فرج امام زمانمان وپیروزی رزمندگان اسلام گفتمش برای خودت چی طلب میکنی ؟ گفت علی جان بهترین مرگ شهادت ، بهترین شهید ، شهیدی حربی است، وبهترین شهید حربی شهیدی است که در آب شهید شود ، وبهترین شهید حربی داخل آب آن است که گمنام باشد ومن برای عاقبت کارم آخرین را مطالبه می کنم (شهید گمنام مثل مادر سادات فاطمه زهراء سلام الله علیها ) چون امام رضا (ع) خیلی بزرگوار است وبه واسطه این بزرگواری خداوند حاجت ما را برآورده می کند پس از بزرگوار چیزی بزرگ باید طلب نمود که حقیقتا بعد از قریب هشت سال دقیقا آن چیزی که خواست ( گمنامی ) برایش حاصل شد.
    2- برنامه ریزی وآینده نگری: حسن بهمنی درحوزه ارتباطات رادیویی مخابرات برای اجرای ماموریت های محوله درخصوص برقراری ارتباطات بی سیم و راه اندازی مرکز پیام قرارگاه های تاکتیکی تحت امر سپاه ششم امام جعفرصادق (ع) درحوزه سرزمینی به خصوص هنگام عملیات ها ازماهها قبل برنامه ریزی می کرد. شهید معتقد بود اگربرای طرح های عملیاتی در زمینه های مخابراتی برنامه نداشته باشیم لذاجهت اجرای ماموریت بخصوص هنگام عملیات ها موفق نخواهیم شد. بعنوان مثال اگردرقرارگاهی 4دستگاه بی سیم فعال بود ایشان برای پشتیبانی ارتباطی قرارگاه مربوطه که امکان داشت به هر دلیلی دچاراشکال فنی شوند تعدادی دیگربی سیم واقلام موردنیازدرانبارهای تخصصی به صورت ویژه درنظرمی گرفت تا ماموریت قرارگاه دچاراختلال نشود.
    3- شجاعت وروحیه بالا: باتوجه به اینکه فرماندهان لشکرها ، تیپ ها، گردانها درزمان جنگ خصوصا عملیاتها در اصل صحنه نبرد حضورفعال داشتند، به همراه فرماندهان وپا به پای آنها بی سیمچی حضورداشت همانطوری که بی سیم درحوزه ارتباطات رادیویی ومسئولیت آن به عهده حسن بهمنی بود ایشان می بایست افرادی راانتخاب می کردوآنها را ازلحاظ تخصصی آموزش می داد وبعنوان بیسیمچی دراختیارفرماندهان قرار می داد. بی سیمچی علاوه بربعد تخصصی بایستی فردی شجاع وازلحاظ جسمانی سالم وپابه پای فرمانده خود گام بردارد شهید حسن بهمنی براین نکته تاکید داشت وهمواره افرادی را انتحاب می کرد که دارای این ویژگیها بودند وآنهارا ازنظر روحی آماده می کرد.
    4- مسولیت پذیری وتعهد کاری: ازآنجاییکه حسن بهمنی خودش راپاسدارانقلاب واسلام می دانست وسربازحضرت روح الله قلمداد می کردبنابراین زمان ، مکان وخطربرایش مهم نبود بلکه به فکراجرای ماموریت بود. شب وروز نمی شناخت ، گرما وسرما مانع کارش نمی شد،تلاش وکوشش می کرد تاکارها را به نحواحسن انجام بدهد. به نقل از همرز مش برادر قنبری حسن نیمه های شب تماس گرفت علی جان می خواهیم به منطقه عملیاتی دارخوین برویم ودکل مخابراتی نصب کنیم ، بنده به ایشان گفتم حسن جان فردا صبح خودم را به شما می رسانم او گفت فردا دیر است کارهای ناتمام دیگری داریم همین الان حرکت می کنیم شب برای نصب دکل مناسبتر است هم هوا خنک است هم مشکل هواپیما های دشمن را نداریم واینکه فردا در محل کار به دیگر کارهایمان می پردازیم در نتیجه رفتیم وکارهای خودمان را هما ن شب انجام دادیم ، شهید بهمنی رضایت فرمانده اش حاج مهدی برایش خیلی مهم بود. می گفت اگرمهدی ازانجام کارها خشنود شود امام(ره) خشنود شدند بنابراین خداوندهم خشنودمی شود. در جنگ می گفتند که رزمندگان اسلام خستگی را خسته کردند که حقیقتا مصداق عینی وبارز این کلام شهدای ما بودند

    5- نظم وانضباط : شهید حسن بهمنی نظم وانضباط را در امورات کاری خود سرمشق وسرلوحه قرار می داد به نقل از برادر قائدی که از همرزمان ایشان می باشد ایشا ن وقتی به عنوان مسئول تدارکات وپشتیبانی تخصصی مخابرات منصوب شدند ومخابرات تا آن زمان دارای انبارمناسب نبوده با همت ، تلاش و پشتکارجدی شهید بهمنی انبارمناسبی را ایجاد نموده وکلیه اقلام تخصصی را به دوبخش باسیم وبی سیم تفکیک وجهت بکار گیری در عملیا تها آماده سازی نمود که در همین راستا فرمانده دلاور ورشید حاج عباس هواشمی می فرماید شهید حسن بهمنی فردی زحمتکش ، دلسوز ، منظم ودارای پشت کار وفردی عملیاتی بود که ایشان با توجه به موضوعات یادشده تا آخرین لحظه در کنار فرمانده خود ماند و حتی زمانی که شرایط این اجازه را به ایشان نمی داد که رسالات مخابراتی را انجام دهد ایشان خود را بعنوان محافظ جان فرمانده خود قرار داده ونهایتا در کنا رفرمانده به فیض عظمای شها دت نائل آمد.
    ویژگیهای مدیریت تخصصی شهیدحسن بهمنی درحوزه ارتباطات رادیویی مخابرات:
    1- شهیدحسن بهمنی با توجه به شرایط جنگ نتوانسته بود دوره های تخصصی مخابراتی وحتی عمومی سپاه را بصورت کلاسیک وآکادمیک طی نماید. ولی ایشان باتوجه به هوش وذکاوتی که داشت به روشهای مختلف تجربه کسب می کرد و ازراههای مختلفی تخصص موردنیاز مخابراتی خصوصا درحوزه ارتباطات رادیویی رابدست می آورد.واین تجارب رادر اختیارنیروهای تحت امرخودقرارمی داد.

    2- شهیدحسن بهمنی مجری سیاست ها وطرح های ارتباطی که توسط حاج مهدی نریمی پیاده می شدند بود ایشان اقدام به راه اندازی وایجاد ارتباطات پایدار،امن وچندلایه ای که موردنیازفرماندهان بود می نمود. شهید حسن بهمنی باتوجه به شرایط جنگ ، کمبود شدید نیروی متخصص وامکانات تخصصی حداقلی توانست شبکه های ارتباطات رادیویی قرارگاه های تاکتیکی، لشکرها، تیپ ها وگردان ها رادرحوزه سرزمینی ومحل ماموریت ایجاد وبه نحو احسن نگهداری نماید.
    3- شهیدبهمنی برمسئله پایداری ومقوله امنیت شبکه های ارتباطی که ایجاد کرده بود تاکید فراوان داشت وی معتقدبود اگراین شبکه ها پایدارنباشند وازامنیت لازم برخوردارنباشند کاری عبث وبیهوده است وپاسخگوی ماموریت هنگام شرایط بحران بویژه عملیات ها نیستند بنابراین تغذیه های اضطراری شبکه ها، نظارتهای مستمر، نگهداری مطلوب ازسیستم های ایجادشده درمراکزپیام قرارگاه ها ویگانهای تحت امررا همواره موردتوجه قرارمی داد. به نقل از همرزمش عزیز قائدی ایشان در مقطعی بعنوان مسئول امنیت ومرموزات مخابرات مشغول به خدمت بوده که موضوع عملیات مهران مطرح گردید واز طرفی نیاز بود رمز دستگا های رمز کننده (ماشین رمز ) تعویض گردد که لازم بود سیستم ها به تهران منتقل شوند از آنجایی که موضوع عملیات مهم بودوایشان به دلبل ذیق وقت می بایست دستور کار ومعرف شبکه (کدورمز دستی ) برای شبکه های ارتباطی تهیه می کرد به تهران نیامد وبه دلیل حساسیت واهمیت عملیات بردن دستگاهها را به بنده محول وخود به ا نجام کا رمربوط به عملیا ت مهران مبادرت نمود .
    4- حسن بهمنی بمنظورگمراه نمودن دشمن جهت شناسایی شبکه های ارتباطی خودی اقدام به راه اندازی شبکه های فریب می نمود که این خود یک تهاجم الکترونیکی درصحنه نبردمحسوب می شود.
    5- شهیدبهمنی به دلیل کمبودشدید بی سیم درکشورمعمولا ازبیسیم هایی که درعملیات ها ازارتش بعث عراق به غنیمت گرفته می شدازنظرفنی وامنیتی برروی آنها تغییرات ایجاد می کرد وآنهارا درشبکه های ارتباطی یگانهای تحت امرمورد بهره برداری قرارمی داد.
    6- شهید حسن بهمنی فردی خستگی ناپذیر بود برای انجام کار وماموریت زمان وشرایط برایش مهم نبود وانجام ماموریت همشیه در اولویت کارایشان بوده است
    چگونگی آغاز عروج ملکوتی پاسدار رشید اسلام شهید حسن بهمنی :
    سرلشکر شهید حاج علی هاشمی ، سردار شهید حاج مهدی نریمی ودیگر فرماندهان سپاه ششم امام جعفرصادق(ع) درماههای آخر جنگ (سال 1367 هـ ش ) با علم به اینکه دشمن در تدارک حمله ای وسیع به جزایر مجنون می باشد . تمام تلاش وهمت خود را با بسیج امکانات موجود برای حفظ جزایر انجام دادند. در این رهگذرشهید نریمی به کمک یارانش به ویژه پاسدار رشید اسلام شهید حسن بهمنی بی وقفه وشبانه روز در حوزه کاری وماموریتی خود در تلاش برای جلوگیری از تک دشمن به فکر جزایر بودند.

    سرانجام در تاریخ 4/4/67 حمله سنگین دشمن به جزایر آغاز شد علی رغم دفاع جانانه رزمندگان اسلام دشمن تا بن دندان مسلح به دلیل برتری تجهیزات ویورش توپخانه ای سنگین وعدم رعایت قوانین ومقررات جنگی در جنگی نابرابر موفق به شکست خطوط خودی وپیشروی در جزایر شد . همرزم شهید هوشنگ جووند ماجرای حمله به قرارگاه را چنین تشریح می کند:
    سرلشکر شهید حاج علی هاشمی وفرمانده سپاه ششم امام جعفر صادق (ع) که در قرارگاه عملیاتی خاتم 4(ص) حضور داشته اند وسعی داشتن با نیروهای تحت فرمان خود محلی را برای صف آرایی ومقاومت در برابر هجوم وپیشروی دشمن در خاک خودی آماده نماید در همین زمان دشمن اقدام به هلی برن وپیاده نمودن نیرودر اطراف محوطه قرارگاه نمود .
    شهید هاشمی واندک یاران خود که سلاحی برای دفاع نداشتند دستور داد تامحل قرارگاه را ترک نموده واز طرق آبهای هور خود را از چنگ دشمن وتسلیم شدن برهانند . من به همراه شهید هاشمی ، شهید نریمی از طریق پشت قرارگاه مسافتی از محل دور شدیم سپس آنها از من جدا شدند وپس از اندکی من به دلیل اینکه از قبل پایم قطع شده بود به اسارت دشمن درآمدم ودیگر از سرنوشت آن عزیزان اطلاعی نداشتم .
    همرزم شهید نریمی دکتر سعید محمد زاده در ادامه نقل می کند .
    در ساعت 30/12ظهر به دستور حاج مهدی با تعدادی از نیروهای مخابرات خاتم 4(ص) تجهیزات ووسایل مخابراتی را به محل قرارگاه خاتم 3 انتقال دادیم واز طریق بی سیم با قرارگاه خاتم 4 تماس گرفتیم وپاسخی شنیده نشد بلا فاصله حاج عباس هواشمی جانشین حاج علی هاشمی در قرارگاه خاتم 4 (ص) که به دستور حاج علی جهت بررسی وضعیت جزیره شمالی که در آن محل بود پاسخ بی سیم راداد وگفت که دیگر باخاتم 4 تماس نگیرید بعدها متوجه شدم که قرارگاه خاتم 4 توسط ارتش بعث عراق به تصرف در آمده است .
    تلاش بی وقفه برای کشف پیکر پاک شهید بهمنی :
    جستجو وتلاش بی وقفه فراوانی جهت اطلاع از وضعیت مبهم بزرگوارانی همچون سرلشکر شهید حاج علی هاشمی ویاران متعهد ومخلص او سردار شهید حاج مهدی نریمی وپاسدار رشید اسلام شهید حسن بهمنی سبب شده بود که به زندانهای عراق در زمان حکومت صدام وحتی پس از سقوط رژیم ادامه پیدا کند وپس از اینکه به نتیجه قطعی رسیدند که آثاری از آنها در زندانهای عراق مشاهده نشد بنا براین گروه تفحص عزم خود را جزم نموده ودر محل مفقودیت به تفحص پیکر مطهر شهدا پرداختند وسرانجام پس از 22 سال انتظار بقایای جسد مطهر آنها در محل شهادتشان کشف گردید وبه میهن اسلامی باز گشتند نکته جالب اینکه قریب به یک سال طول کشید تا از طریق آزمایشهای بعمل آمده توانستند موضوع تایید هویت شهید حسن بهمنی را قطعی وبه خانواده محترم وبزرگوارایشان اطلاع رسانی نمایند
    زندگی نامه شهید مرتضی ساده میری
    تحقیق در مورد یک شهید
    شهیدمرتضی ساده میری سردار بزرگ جبهه ایلام و مهران
    قائم مقام فرمانده گردان502امام حسین(ع)از(تیپ یکم امیرالمومنین(ع)لشگر4بعثت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی )
    تاریخ شهادت 25/12/69 ارتفاعات قلاویزان
    شهید «مرتضی ساده میری» در سا ل 1340 در خانواده مذهبی در شهرستان «ایلام» دیده به جهان گشود .زندگی در خانواده مذهبی وسنتی و وجود مشکلات اقتصادی ،فرهنگی و...که آن روزها اکثر خانواده های ایرانی ساکن درمناطق محروم مانند ایلام از آن رنج می بردند ؛ مرتضی را نوجوانی سخت کوش وفعال بار آورده بود.پس از رسیدن به دوران کسب علم ،تحصیلات را در ایلام آغاز کرد وبا موفقیت به پایان رساند .انقلاب آزادی بخش امام خمینی که شروع شد مرتضی که شاهد ظلم ونابرابری شاه خائن بود ،مشتاقانه به صفوف مبارزین پیوست وتا پیروزی نهضت خمینی کبیر لحظه ای آرام نگرفت. در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل جهاد سازندگی به این نهادانقلابی پیوست .اما مزاحمتهای ضدانقلاب برای مردم ستم کشیده کرد وبعد از آن جنگ تحمیلی عراق که به نمایندگی از زورمندان ستمکار جهان ،برعلیه مردم بزرگ ایران شروع شد،اورا به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کشاند تا سدی تسخیرناپذیر در مقابل دشمنان ایران بزرگ باشد. خود او می گوید «... بنا به علاقه وافرم به عضویت رسمی سبز پوشان لشگر امیر المومنین (ع) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمدم و خدمتم را از گردان 503 شهید بهشتی به عنوان مسئول دسته آغاز کردم. »مرتضی در بین بچه های لشگر به هَلَتی معروف بود ،چرا که او 8 سال دفاع مقدس را در هَلَت ها گذراند. هَلَت در لهجه ی ایلامی به تپه ماهورهای رملی بی آب و علف می گویند که شرایط زندگی در آنجا بسیار سخت است .شهید مرتضی با لهجه ی شیرین (شوهانی )تبسم را بر لبان رزمنده گان می نشاند. سنگر مرتضی شلوغ ترین سنگر بودو دور و برش همیشه پر بود از رزمندگانی که به اخلاق خوب ورفتار پسندیده اوعشق می ورزیدند.در شب عملیات آنقدرروحیه رزمندگان را تقویت می کرد که مرگ شیرین تر از عسل می شد .او در عملیات والفجر 5،والفجر 9 ،والفجر 10 ،کربلای 1 ،کربلای 10، نصر 4و نصر 8 سمت فرماندهی گروهان و ستاد گردان را بر عهده داشت و بارها مجروح گردید ،بعد از جنگ او در فراغ شهدا ءخیلی بی تابی می کرد . مرتضای بعد از جنگ خیلی با آن مرتضای زمان جنگ فرق داشت ،چنانکه روزی روی چادرش این شعر را نوشته بودند :
    در سنگر حق شیر شکاران همه رفتند
    یاران هَلَت چون عطر بهاران همه رفتند
    چون بوی گل ،آن پاک عیاران همه رفتند
    با که نشینی که یاران همه رفتند
    و افسوس مرتضی در فراق دوستان سفر کرده لحظه ای قطع نمی شد و از اینکه از این قافله جا مانده بود ،احساس شرمساری می کرد .اما خدا هم نمی خواست دل مرتضی شکسته شود تا این که دعای او مورد اجابت قرار گرفت و در تاریخ 25/ 12/ 1369 در دامنه های قلاویزان در عملیات پاک سازی مناطق غرب کشور از وجود منافقین ،صدای گرفته ای در بیسیم ها پیچید :مرتضی پرپر شد ،مرتضی به شهیدغیوری ودوستانش ملحق شد . سکوت عجیبی حاکم شد..... اما مرتضی شهد شیرین شهادت را نوشید و خود را به قافله ای شهدا رساند .
    زندگی نامه و وصیت نامه شهید مرحمت بالازاده
    تحقیق در مورد یک شهید
    نام: مرحمت
    نام خانوادگی: بالازاده
    تاریخ تولد: 17 /3/ 1349
    تاریخ شهادت: 21 /12/ 1363
    محل شهادت: جزیره مجنون از جزایر جنوب
    عملیات: بدر
    زندگی نامه
    هفدهم خردادماه 1349 در یك كیلومتری تازه كند «انگوت» در روستای «چای گرمی»، خانواده ای صاحب فرزندان دوقلویی می شوند كه یكی از آنها نیامده به سوی پروردگار بر می گردد و آن یكی برای خانواده اش تحفه ای می ماند. خانواده نام "مرحمت" را برایش بر می گزینند.
    "حضرتقلی" در روستاهای اطراف دستفروشی می كرد و مادرش هم به كارهای خانه مشغول بود. مرحمت از اوایل كودكی جسور بود به طوری كه مادرش به او می گوید: «می ترسم چشم بخوری و نظر شوی»
    بالاخره تحصیلاتش را تا ابتدایی ادامه می دهد و همین مواقع مصادف می شود با پیروزی انقلاب اسلامی و بعد از آن شروع جنگ تحمیلی.
    مرحمت دیگر نمی تواند تحمل كند و می خواهد در دوران ابتدایی به جبهه اعزام شود ولی هیچ كس تصورش را هم نمی كند كه او می خواهد به مناطق عملیاتی برود.
    بالاخره مرحمت وارد بسیج می شود و توانایی های خود را نشان می دهد. در پایان دوره آموزشی در امتحان تیراندازی، مرحمت در كل گردان نفر پنجم شده و تعجب همگان را برانگیخته بود. ولی با تمام اینها به خاطر سن كمش با اعزام او مخالفت می كردند. چندین بار در مراحل اعزام در گرمی و اردبیل، و در خان آخر در تبریز اجازه اعزام به او داده نمی شود.
    مرحمت سرش را پائین انداخته و با حسرت می گوید: "اینها به من می گویند سن تو كم است اما خیال كرده اند، هر طوری شده من باید خودم را به جبهه برسانم".
    او به هر دری می زند تا اینكه فرجی پیدا شود. اما واقعاً هم سن و هم هیكل او در قد و قواره جنگ نبود.
    مرحمت تكلیف خود را شناخته بود و بر اساس آن تكلیف باید به جبهه می رفت، لذا برای رسیدن به هدف، تصمیم بزرگی می گیرد و خود را به تنهایی و با مشقت هر چه تمام تر به پایتخت می رساند و به ملاقات رئیس جمهور می رود. با چه مشكلاتی وارد ساختمان ریاست جمهوری می شود، بماند.
    رئیس جمهور وقت حضرت آیت الله خامنه ای مد ظله را ملاقات می كند. در آن ملاقات به حضور حضرت قاسم (ع) در واقعه عاشورا و 13 ساله بودن آن بزرگوار اشاره می كند و می گوید "اگر من 12 ساله اجازه حضور در جبهه ندارم، پس از شما خواهش می كنم كه دستور بدهید بعد از این روضه حضرت قاسم (ع) خوانده نشود."
    حرف های مرحمت رئیس جمهور را تحت تأثیر قرار داد و ایشان دست خطی با این مضمون می نویسد كه «مرحمت عزیز می تواند بدون محدودیت به منطقه اعزام شود» یعنی مجوزی بسیار معتبر كه نوجوانی با این قد و قواره ولی شجاع و نترس از رئیس جمهور می گیرد، جای هیچ حرفی و حدیثی را باقی نمی گذارد.
    توانایی های او در منطقه عملیاتی و در چندین عملیات، رابطه او با شهید باكری و اینكه شهید باكری به منظور تبلیغ و روحیه دادن به رزمندگان دیگر كه چنین فردی با سن كم، رو در روی دشمن می ایستد و جان فشانی می كند، مرحمت را برای دیگران الگویی می خواند.
    مرحمت با آن جثه كوچك، قیافه معصومانه و دوست داشتنی، به فرمانده روحیه بچه ها تبدیل شده بود. نقل داستان و رشادت ها و شجاعت های او در میدان نبرد، موجب تقویت روحیه رزمندگان بود.
    از جمله مسایل جالب درباره زندگی شهید بالازاده این است که هر زمانی این شهید بزرگوار برای مرخصی به پشت جبهه می آمده به درخواست امام جمعه شهر، قبل از خطبه های نماز جمعه برای مردم سخنرانی و آنها را برای رفتن به جبهه تشویق می كرد.
    مرحمت در یكی از عملیات ها كه در حال برگشت به موقعیت خودشان بود، با نیروهای دشمن مواجه می شود و این در حالی بوده است كه آن شهید قهرمان اسلحه ای هم در اختیار نداشته است، ولی ناگهان متوجه شیئی می شود و آن را بر می دارد و به عربی می گوید: "قف" یعنی "ایست" آنها از ترس و وحشت تسلیم او می شوند و مرحمت در تاریكی شب آنها را به مقر می آورد.
    افسر عراقی دستگیر شده به فرمانده ایرانی می گوید: "می خواهم از شما یك سوال بپرسم. من خودم در چند كشور دوره چریكی دیده ام ولی تابحال اسلحه ای كه سرباز شما بدست داشت را ندیده ام" نگو كه مرحمت كه به دستشویی رفته بود و اسلحه هم نبرده بود، متوجه اگزوز لودر می شود كه به زمین افتاده و آن را بر می دارد و عراقیها هم از خوفی كه خداوند بر دل آنها گذاشته بود، آن را اسلحه ای پیشرفته می بینند و مرحمت برای اینكه نیروهای دشمن را خوار و ذلیل نشان بدهد، به جای اینكه اگزوز را بیاورد آفتابه را می آورد و می گوید "من با این اسلحه شما را اسیر گرفته ام" این حرف باعث انفجار خنده در بین رزمندگان اسلام و باعث شرمساری نیروهای عراقی می شود.
    مرحمت حدود سه سال در جبهه ها، جنگ كرده بود تا اینكه 21 اسفند 1363 در عملیات بدر در جزایر جنوب به درجه رفیع شهادت كه كمتر از آن حق او نبود نایل می آید.
    «مرحمت بالازاده» روز 21 اسفند 1363 در عملیات «بدر» در جزیره مجنون شهید شد؛ در عملیاتی که شهید «مهدی باکری» هم در آن به آسمان پرگشود.
    برای شادی روح و علو درجاتش فاتحه ای نثار کنیم...
    وصیت نامه
    به نام خداوند بخشنده مهربان
    از اینجا وصیت نامه ام را شروع می‌کنم. با سلام بیکران به پیشگاه منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) و با سلام بیکران به رهبر مستضعفان، ابراهیم زمان، خمینی بت شکن و با سلام بی کران به مردم ایثارگر و شهید پرور ایران، که همچون امام حسین(ع) و لیلا، پسرشان را به دین اسلام قربانی می‌دهند.
    آری ای ملت غیور شهید پرور ایران! درود بر شما! درود برشما که همیشه در مقابل کفر ایستاده اید و می‌ایستید تا آخرین قطره خونتان.
    درود برشما ای ملت ایران! ای مشعل داران امام حسین! تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحو احسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید.
    و ای پدر و مادر عزیزم ! اگر این پسرتان در راه اسلام به شهادت برسد، افتخار کنید که شما هم از خانواده شهدا برشمرده می‌شوید.
    ای پدر و مادر عزیزم! از شما تقاضایی دارم . اگر من شهید بشوم گریه نکنید. اگر گریه بکنید به شهدای کربلا و شهدای کربلای ایران گریه بکنید تا چشم منافقان کور بشود و بفهمند که ما برای چه می‌جنگیم. حالا معلوم است که راه تنها یک راه است که آن راه هم راه اسلام و قرآن است. و آخر وصیت می‌کنم راه شهیدان را ادامه بدهید و اسلحه شان را نگذارید در زمین بماند.
    و مادرم و پدرم چنانچه من می‌دانم لیاقت شهادت را ندارم ولی اگر خداوند بخواهد که شهید بشوم مرا حلال کنید و من هم شهادت را جز سعادت نمی دانم. یعنی هر کس که شهید می‌شود خوش به حالش که با شهدا همنشین می‌شود. و از تمام همسایه‌ها و از هم روستایی هایمان می‌خواهم که اگر از من سخن بدی شنیده اید و کارهای بدی دیده اید حلال بکنید. و برادرانم اسحله ام را نگذارند در جا بماند و خواهرانم با حجاب با دشمنان جنگ کنند. خدایا تو را قسم می‌دهم که اگر گناهانم را نبخشی از این دنیا به آن دنیا نبر.
    خدایا خدایا تو را قسم می‌دهم به من توفیق سربازی امام زمان(عج) و نائب برحق او خمینی بت شکن را قرار دهی. تا در راه آنها اگر هزاران جان داشته باشم قربانی بدهم.

    ارائه شده توسط : پرشین جم

    در وب سایت : پرشین جم

    ثبت دیدگاه برای این مطلب
    نظرات شما عزیزان
    امیر حسین
     1- 0
    ممنون
    پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ -ساعت:۱۴:۰۹:۳۳
    کارگردان فیلم ها
     1- 1
    عالی بسیار جدی و خوی
    سه شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۱ -ساعت:۱۶:۰۹:۵۹
    ریحانه ساعدی پور
     1- 1
    عالی
    دوشنبه ۷ آذر ۱۴۰۱ -ساعت:۱۹:۰۹:۱۹
    S
     2- 3
    ممنونم
    چهارشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۱ -ساعت:۱۵:۰۸:۰۲
    افرا
     2- 4
    ممنون
    چهارشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۱ -ساعت:۰۸:۰۸:۴۶
    A
     2- 5
    عالی
    شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۱ -ساعت:۲۰:۰۲:۳۸
    فاطمه
     3- 5
    مرسی 💚 💚 💙 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
    سه شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۱ -ساعت:۲۱:۰۲:۳۷
    مطالب پیشنهادی مشابه
    تحقیق در مورد چشمه و قنات کلاس سوم
    تحقیق در مورد چشمه و قنات کلاس سوم چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۸ و بازدید : 123,884نفر
    تحقیق چرخه آب سوم ابتدایی
    تحقیق چرخه آب سوم ابتدایی جمعه ۲۷ دی ۱۳۹۸ و بازدید : 120,913نفر
    انشا در مورد صرفه جویی اب برای کلاس سوم
    انشا در مورد صرفه جویی اب برای کلاس سوم شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۸ و بازدید : 102,444نفر
    فردی که در رستوران سفارش می گیرد چه نام دارد
    فردی که در رستوران سفارش می گیرد چه نام دارد جمعه ۲۶ آذر ۱۴۰۰ و بازدید : 82,850نفر
    تحقیق در مورد یخدان ها و یخچال های قدیمی - کلاس سوم
    تحقیق در مورد یخدان ها و یخچال های قدیمی - کلاس سوم جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۸ و بازدید : 77,482نفر
    اسم سگ کارتون میتی کومان
    اسم سگ کارتون میتی کومان جمعه ۲۶ آذر ۱۴۰۰ و بازدید : 59,372نفر
    نوعی پیمانه در بقالی ها که اجناس فله را با آن پر می کنند
    نوعی پیمانه در بقالی ها که اجناس فله را با آن پر می کنند سه شنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۱ و بازدید : 55,187نفر
    تحقیق درباره ۴گروه مواد غذایی - علوم سوم دبستان
    تحقیق درباره ۴گروه مواد غذایی - علوم سوم دبستان چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۸ و بازدید : 53,456نفر
    چند جمله که نهاد مفعول متمم فعل داشته باشد
    چند جمله که نهاد مفعول متمم فعل داشته باشد جمعه ۹ مهر ۱۴۰۰ و بازدید : 52,739نفر
    تحقیق در مورد شغل معلمی و اهمیت ان
    تحقیق در مورد شغل معلمی و اهمیت ان سه شنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۸ و بازدید : 49,894نفر
    نظرسنجی
    برچسب ها
    خلاصه زندگی نامه شهید
    وصیت نامه شهید مرحمت بالازاده
    آمار پرشین جم
    تعداد گنجینه مطالب : 13,547 پست لایک کننده : 47,177 نفر تعداد لایک ثبت شده : 146,834 نفر مطالب محبوب بالای 10 لایک : 1,698 پست مطالب بالای هزار بازدید : 2,106 پست نظرات ثبت شده شما عزیزان : 3,836 نظر بازدید کل : 27M,275K نفر

    © All Rights Reserved by:PersianGemGroup

    2019-2023